ما را زكوي باده فروشان گزير نيست ... تا باده در خم است همينجا نشسته ايم

ميخوام اسممو عوض كنم يا سرانجام پشت كردن به ملت


1- مثل برادرم ميمونه ، نه چرا مثله ، اصلاً برادرمه . ما از همون كلاس اول ابتدايي با هم بوديم ، مهر سال 64 . هم محلي  ، هم دانشگاهي ، هم رشته اي ... اما از همه مهمتر هم فكر و هم راي ...  ميرحسين كه بيانيه مي داد زنگ ميزد و مي گفت آقا از پاريس پيام داده ... معمولاً هر هفته يكي دو روز رو يا من خونه اونم يا اون مياد پيش من ... روز عاشورا هم با هم قرار شد بريم خونش ، محمد هم با ما بود . چشماش رو چند روز پيش يعني روز 5 شنبه عمل جراحي ليزر كرده بود دكتر گفته بود نور و سرما و از همه مهمتر از اين گازهاي اشك آور براش ضرر داره براي همين اونروز همين كه رسيديم خيابون آزادي و اون  فضاي پر از دود و اشك آور رو ديديم  باعث شد از هم جدا بشيم و اون و محمد برن سمت خونه ... من هم مشغول فيلم گرفتن شدم راستش اين گوشي رو گرفتم فقط براي اينكه از اين صحنه ها فيلم بگيرم وگرنه همون 1110 رو خيلي دوسش داشتم ... من تو يه خونه پناه آورده بودم تو اون قطعي موبايل ها يه مرتبه گوشي زنگ خورد ... علي مهدي رو گرفتن ... نفهميدم ديگه چي گفت وا رفتم ...
اونا داشتن ميرفتن خونه تو راه از يه تكيه غذا هم ميگيرن اما يه مرتبه تو يه چهارراه خلوت 4 تا لباس شخصي بهشون گير ميدن بخاطر چي ؟ ... بخاطر اينكه مهدي حتي تو خونه هم عينك دودي ميزد تو اين چند روز  و چند شب حتي تو خونه هم چراغها رو خاموش مي كرديم .... و كلاه هم كه سرش كرده بود پس سر دسته اغتشاش گراست ...
ساعت 5 من و ممد داشتيم بر مي گشتيم كرج خونه من و هي داشتم فكر ميكردم چطور به مادرش بگم ... يا زهرا ... و بازهم زنگ گوشي ... الو مهدي عزيزم ... علي بيا منو ببر بيمارستان ... كجايي داداشم ؟ ... بيا دمه خونه ... يه خانواده مهدي رو ميرسونن چشماش ديگه نمي بينه سرش شكسته و غرق خونه ... دستاش خراش برداشته ... لبش پاره شده ميبرمش خونه ... همديگرو بغل ميكنيم و گريه مي كنيم ... شام غريبان ما هم جور ميشه ... پاهاش كبود شده باسنش سياه شده و خلاصه يه جاي سالم براش نذاشتن ... گفته چشممو عمل كردم با مشت تو چشمش كوبيدن ... و حالا بايد خدا رو شكر كنيم كه مردم تو فردوسي اونو از دست اشقياء نجات دادن و اون پير  زن مهربون كه به بچه اش ميگه با خانواده مهدي رو برسونن نكنه تو راه گير بهشون بدن حتي ترسيدن و باندشو رو باز كردن ... يعني اينا فقط تو راه اتفاق افتاده حالا ببينيد اگه يكي رو ببرن چه بلايي سرش ميارن ... ميريم بيمارستان جلوي پاش رو هم نميتونه ببينه ... دكتر گفت قرنيه اش خراش برداشته ... دارم سرشو با دستمال پاك ميكنم وقت نشد بريم يه جاي ديگه كه پانسمانش كنه حموم هم دكتر گفته نره ، سرش چاك خورده ... بخنده ميگم ديدي حاجي از مردم رو بر گردوندي ره سلامت پيشه كردي اينه سزاش ... ميخنده و ميگه اره والا خوبه همه مثل من تا دير نشده تاوان بدن و بفهمن از كجا خوردن ...
اون رفتار علي با ابن ملجم و اين رفتار ... با يه مهندس مملكته كه چشماش رو عمل كرده .و از يه تكيه غذا گرفته ... شما انصاف بديد ... حكومت يزيدي است يا حيدري ؟ شما چطور تاوانشو ميخوايد بديد ... تاوان خون هاي ريخته رو ؟ تاوان اين همه آدم رو كه به باد كتك گرفتيد ؟ تاوان اين همه الفاظ ركيك رو كه تو چاله ميدون هم بهم نثار نمي كنن ؟... تاوان شيشه هاي شكسته ؟ ... تاوان حق هاي خورده شده  ؟... تاوان اين  همه دروغ ها و تهمت ها رو ؟... تاوان قرآني كه پاره كرديد تا معاويه وار چند صباحي بيشتر به اين حكومت ننگين ادامه بديد ؟ ... تاوان اشك هاي ريخته شده و دلهاي شكسته رو ؟ ... بترس از آن روز كه نيازمندي بكشد ز سينه آهي ...
2- بعد از انتخابات بود تو كافه بچه ها جمع بودن مثل هر شب. تازه بحث كهريزگ داغ شده بود كه يكي جدي به من گفت علي تو سيدي ؟ ... تو شناسنامم كه اينطور نوشته ... يعني سيد علي ديگه ؟ ... اره چطور ؟ ... هيچ خيلي ضايع است برو شناسنامه تو عوض كن ... نامردددددددددددددد.... اما واقعاً حق با اونه تا اطلاع ثانوي و با توجه به قياس عاشوراي 88 با عاشواري 57 منو محمدرضا صدا كنيد لطفاً ...

هیچ نظری موجود نیست: